منبری زیبا از استاد انصاریان با عنوان معامله عمر با خدا
در این متن به معامله عمر با خدا با موضوع اهتمام به عمر انسان در اسلام پرداخته شده است.
در آیات سوره مبارکه یوسف، از دو عمر بحث به میان آمده است: عمرى که صاحب آن به علت بصیرت، عاقبت اندیشى و اتصال به فرهنگ پاک حق، آن را به عبادت خالصانه و خدمت مخلصانه تبدیل کرد. او در تبدیل آن، به اندازه اى استوار بود که هیچ چیز نتوانست مانع حرکت او شود. حتی روزى هم که ناجوانمردانه او را محکوم کردند و در کمال بى گناهى به زندان افتاد. از آیات قرآن استفاده مى شود که زندان را براى هم زندانى هاى خود، به کلاس معرفت تبدیل کرد. ظاهر محل، براى او مهم نبود که این جا زندان و جایى است که باید حوصله اش سر برود، دلش تنگ شود و التماس کند. این ملاحظات براى او نبود؛ از این رو، آن را به کلاس معرفت تبدیل کرد.
قرآن بخشى از درس هاى الهى و ملکوتى او را نقل مى کند. این یک عمر بود که به عبادت و خدمت ماندگار تبدیل شد. قرآن کریم پاداش عابدان را با کلمه «ابد» یا «خالد» بیان کرده است. پاداش بندگان پاک را که بیان مى کند، آن را خالد و ابدى توصیف مى کند. خداوند چه لطفى به انسان دارد که زمان کوتاهى را در اختیار او قرار مى دهد و او آن را سرمایه قرار مى دهد تا نتیجه ابدى و دائمى بدهد.
یکى از آرزوهاى گناه کاران حرفه اى در قیامت، بازگشت به دنیا است که این عمر کم را به سرمایه جاودانى تبدیل کنند، اما پاسخ ایشان این است که بازگشتى براى شما نیست.
یک عمر هم، عمر خانمى بود که به فرهنگ مادى آلوده بود که با اختیار خود، زمان محدود را به موج شهوات حرام و مجالس لغو و بازى گرى و بطالت تبدیل کرد. خداوند از این مجالس، که قاتل عمر است، اسم مى برد:
«فِى جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ» [1]
در بهشت ها از یک دیگر مى پرسند.
وقتى بهشتى ها در بهشت قرار مى گیرند، خداوند به ایشان، اشرافى بر جهنمى ها مى دهد که بدانند و لمس کنند از چه تنگنایى رها شده اند و با بیدارى از چه چاه عمیقى رد شده اند. خداوند به آنان اجازه مى دهد که با جهنمى ها سخن بگویند:
«مَا سَلَکَکُمْ فِى سَقَرَ» [2]
[به آنان رو کرده]مى گویند: چه چیز شما را به دوزخ وارد کرد؟
چه چیزى شما را به این جا کشید؟ آنان چهار جواب مى دهند: یکى این که «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ»[3]؛ ما در مجالس گناه و باطل و لغو و بیهوده شرکت داشتیم.
معامله عمر با خدا
روایتى را شیعه و سنى نقل کرده اند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرماید: اولین بار که مردم وارد محشر مى شوند، چهار سؤال از ایشان مى شود. اولین سؤالى که از انسان دارند، این است: «من العمر فیما أفنیت»؛ زمانى را که در اختیار تو گذاشتیم، به عشق چه کسى تمام کردى؟ در کدام مجلس و در چه راه و هدفى مصرف کردى؟ عمر سرمایه کمى نیست.
آن گونه که در ذهن دارم، نزدیک بیست کتاب هست که باید بخوانید و محاسبه کنید که براى یک دقیقه عمر، خداوند باید چند میلیارد چرخ را با نظم خاص، در هستى بچرخاند. اگر در یکى از آن ها اختلالى صورت گیرد، رشته عمر پاره مى شود؛ براى مثال همین لحظه که خورشید در نیمکره غربى در حال تابش است، اگر براى خورشید اختلالى پیش بیاید؛ مثلاً فاصله اش از زمین بیش تر یا کم تر شود، همه موجودات زنده منظومه شمسى مى میرند. فعل و انفعالات زمین و گردش آن به دور خورشید یا هوایى که دور کره زمین است اگر پنج متر بالاتر برود، به دقیقه نمى رسد که همه موجودات مى میرند.
در قیامت از تو مى پرسند: گوهرى که به تو دادیم که از گرداندن میلیاردها چرخ به وجود آمده بود، در کجا معامله کردى؟ انبیاء با بیش از قیمت خودش آن را معامله کردند:
«قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» [4]
بگو: مسلّماً نماز و عبادتم و زندگى کردن و مرگم براى خدا، پروردگار جهانیان است.
من از تصور این داد و ستد عاجزم. ظاهراً این داستان از مرحوم حاج شیخ جعفر شوشترى نقل شده است که پادشاهى در شکارگاه، چشمش به آهویى افتاد و آن را دنبال کرد. اسب پادشاه توان این را که به آهو برسد، نداشت. آهو شاه را در بیابان بسیار دواند تا این که راه را گم کرد. از دور دیوارهاى گلى به نظرش آمد. در خانه اى را زد. پیرزنى بیرون آمد. پادشاه گفت: تشنه ام. پیرزن آب خنک آورد و شکارچى از مرگ نجات یافت. نشانى خود را به او داد و گفت: اگر روزى گذر تو به این منطقه افتاد، نزد من بیا.
روزى پیرزن به امیدى این راه را پیمود و به کاخ، نزد شاه آمد. شاه رو به درباریان کرد و گفت: این زن، مرا از مرگ حتمى نجات داده است. درباریان گفتند: اگر همه سلطنت خود را به او بدهى، مساوى مى شود.
آن گاه مرحوم آقا شیخ مى گوید: امام حسین(علیه السلام) هر چه داشت به سلطان اصلى پرداخت. چه چیزى به او بدهد که از مساوى بیش تر شود؟ عاقل تر از انبیاء و ائمه، کسى در این دنیا زندگى نکرده است که این عمر را که محصول چرخش میلیاردها چرخ بوده است، تقدیم بندگان خدا کردند.
کسانى که عمر را به گناه و خواب اضافه و همراهى بازى گران گذراندند، اگر فردا نتوانند اولین سؤال را جواب بدهند، نوبت به سؤال دوم نمى رسد. یک روایت بسیار جالبى از پیامبر و اهل بیت رسیده است که براى انسان در شبانه روز، شش ساعت خواب کافى است.
تقسیم بندى ساعات عمر
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرماید:
«عَلى العاقلِ أَن یَکونَ لَهُ ساعاتٌ»، بر عهده انسان اندیشمند است که خالى از ساعاتى نباشد.
«سَاعَةٌ یُناجى فِیهِ رَبَّه»، یک بخش را با خدا سر و سرّ داشته باشد، سود و منفعتى دارد که خدا مى داند.
«وَسَاعَةٌ یُحاسِبُ فِیهِ نَفْسَهُ، در یک بخش، حساب گر خود باشد که عمرم در چه راهى گذشت.
«وَسَاعَةٌ یتُفَکَر فِیما صَنَع اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ» [5]
ساعتى هم حساب کند که خداوند عالم تاکنون چگونه با او معامله کرده است.
«کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرتَهُ»؛ من پرده درى کردم، اما تو پوشاندى. پنجاه سال است که پرده پوشى مى کنى. چه زمانى پرده از کار من برمى دارى؟ حوصله من از بنده ام سر نمى رود. «وَکَمِ من فادِحٍ مِنَ البلاءِ أَقلتَهُ»؛ خودت سفارش کردى که اگر با کسى معامله کردید، اقاله کنید و پس بگیرید. چه بلاها و گناهانى که تو اقاله کردى. «وَکَمِ مِن اِثارٍ وَقَیتَهُ»؛ در طول عمرم چه قدر مى خواستم در گناهان زشت بیفتم، ولى تو مرا حفظ کردى. «وَکَم مِن مَکْروهٍ دفَعَتَهُ»؛ صد ها بار بنا بود حادثه براى تو پیش بیاید و من دفع کردم. «وَکَم مِن ثَناءٍ جَمیلٍ لَستُ أَهلاً لَهُ نَشَرتَهُ»؛ هر جا مى روى تعریف تو را مى کنند. چه قدر انسان، عالى است. نمى دانند که باطن من با تو، چگونه است. یک ساعت هم بنشینید خوبى هاى خدا را در حق خودتان مرور کنید.
حجة الاسلام و المسلمین انصاریان